loading...
گالری دانلود
آخرین ارسال های انجمن
عنوان پاسخ بازدید توسط
nimbuzz 0 270 muhammad
محمد حسین زهی بازدید : 101 دوشنبه 27 خرداد 1392 نظرات (0)

 

روزی بود روزگاری،نه تو بودی،نه من،نه کوه بود،نه اسمان،نه کویر بود، نه دشت،نه رود بود،نه دریا،نه اسمان بود،نه زمین،فقط خدا بود که تو را اورد من را اورد اسمان را اورد ا.... یک روستایی بود که در ان انسان های زیادی زندگی می کردند از این قدر خلق خدا یکی از این انسان ها بی حقل ونادان بود اسمش بود غلام یک روز می رود کار در یک کمتی امداد استغدام می شود میرود دم در یک خونه را میزند در منزل را یک زن باز میکند از زن میفرسد چند بچه داری(زن:۲(غلام از دواج کردی زن یک کتک اصابی می خورد هر جا می رود کتک می خود می رود پیش رییس کمتی امداد ازش می پرسد(چرا هر جا میروم می پرسم کتک می خورم) ازش می فرسد مگه شما به ان ها چه چیزهایی می پرسی مگوید من فرسم شما بچه داری ان می گوید بله وقتی من می گویم ازدوج کردهی کتک میزنند تو من را رهنماهی کن رییس امداد هم یک کتک اسابی تحویلش میدهد(( این همان شد برای دیگران ابرتی شد یاد تو یاد او شد برای همی انسان ها ابرتی شد

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    نظر شما درباره سایت
    شعر اهنگ ‏music

    آمار سایت
  • کل مطالب : 27
  • کل نظرات : 9
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 3
  • آی پی امروز : 23
  • آی پی دیروز : 14
  • بازدید امروز : 202
  • باردید دیروز : 16
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 291
  • بازدید ماه : 749
  • بازدید سال : 4,261
  • بازدید کلی : 56,090